ای کـــــــــــــــــاش ...
بعضی چیزها را " باید " بنویسم
فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت
شب ، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و
پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يارتوبود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام محکم باش تو عاشق شدی و برای عشقت سر سختانه جنگیدی.اگر تنهایی تقصیر تو نیست از بی لیاقتی اوست سرت را بالا بگیر... کاش می فهمیدی که تو از چشم من زیبا بودی...دیگران حتی نگاهت هم نمی کردند... تنهایی قشنگترین و بی منت ترین حس دنیاست...چون برای داشتنش نیاز به هیچ کس نداری
سه تا در جلوته...یکی عشق یکی شانس یکی ثروت...کدومو انتخاب میکنی؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟؟
تو قسمت نظرات با دلیل برام بنویس...
در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي ايستادم و آرام گريه کردم ولي اکنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي که به خاطرت اشک هايم را قرباني کردم... یه نفر یه جایی تنها روز و شب از تو میگه از تو میخونه واسه تو می نویسه اما تو نیستی تو نمیشنوی
و نمیدونه چی میشه و همش ای کاش و ای کاش … خسته شده خدایا …. فقط تو میتونی به دادش برسی بیا و بمون کنارم واسه همیشه… نگو نمیشه … کاش میشد هیچکس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتو میمانم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود … از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم… . . . هروقت دل کسی رو شکستی اگر روزی مردم تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم,بر روی خدایا آنگونه زنده ام بدار که نشکند قلبی اززنده بودنم،و آنگونه بمیرانم که به
وجد نیاید کسی از نبودنم.. از همه گذشتم به خاطر تو،چشم هایم را به روی همه بستم به عشق چشمان تو،دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو باسکوت خیلی از مشکل ها خود به خود حل میشه:وقتی می خوای کسی ندونه عاشقی،وقتی بخوای هیچکس نفهمه دلگیری،وقتی نخوای کسی بدونه ازش بدت میاد و حتی وقتی که داری تو تنهایی پر پر میزنی...سکوت چقد میتونه به ادم کمک کنه وقتی به وقتش ازش استفاده کنی،اما...خیلی وقت ها نباید سکوت کرد و ما سکوت می کنیم،مثل وقتی که اخرین فرصت را برای گفتن دوستت دارم از دست می دهی... آن روز که گفتی یکی بهتر از تو را پیدا کردم،یاد روز هایی افتادم که به صد تا بهتر از تو می گفتم من بهترینو دارم... سکوت خطرناک تر از حرف های نیش دار است.کسی که سکوت می کند،روزی حرف هایش را سرنوشت به شما خواهد گفت خیلی وقت ها بهم گفتن چرا میخندی بگو ما هم بخندیم،اما هرگز نپرسیدن چرا غصه می خوری بگو ما هم بخوریم... به اخر خط رسیده بودم باید بهش ثابت میکردم که دوسش دارم.خیلی عصبانی بودم گفت:اگه دوسم داری رگتو بزن،گفتم مرگ و زندگی دست خداست.گفت:دیدی دوسم نداری؟خیلی بهم بر خورد،تیغ برداشتم و رگمو زدم...وقتی تو اغوش گرمش جون میدادم،اروم زیر لب گفت:اگه دوسم داشتی چرا تنهام گذاشتی؟؟! عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تاسحر عشق یعنی سجده باچشمان تر عشق یعنی سر به دار اویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی درجهان رسوا شدن عشق یعنی سست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن باساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق چیست که همه از آن می گویند؟ ع:عبرت زندگی ش:شلاق زمانه ق:قصاص روزگار اما افسوس و صد افسوس که شلاق زمانه را خوردم,قصاص روزگار را کشیدم اما عبرت نگرفتم... اگر نفسی در سینه است تو خودت میدانی که برای تو نفس میکشم,برای تویی که تمام وجودم هستی,تویی که بخاطرت گذشتم از همه چیز,بی تو جای من در اینجا نیست,تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو,دنیایی که درونش آرومم,تا تو باشی من نیز تنها با تو میمانم,تا باهم برسیم به آرزوهایمان تا حسرت نشود رویاهایمان,اگر نفسی در سینه است تو هستی که بودنت برایم زندگی دوباره است در این لحظه و همه ی لحظه ها در این جا و همه جا تو هستی در خاطرم,تا چشم بر روی هم گذاشتم فهمیدم بدجوری عاشقم!چون در همان لحظه که چشمانم را بسته بودم باز هم تو را دیدم که میدرخشی برایم,میشود از نگاهت احساس کرد که تو چقدر با وفایی,قدر دلم را میدانی,هیچگاه تنهایم نمیگذاری,از این احساس بود که احساست کردم,تو را دیدم و درکت کردم,تااینکه دلم عاشقت شد و به لرزه افتاد و دنیا شاهد این عشق بی پایان شد... براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده …. دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی …. همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد… انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم… این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت …. دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام…. فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم…. دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟ در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم… تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی…. گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟ سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده
کــــــاش یــک جــــرعه از ایــــن تلخـــی می نوشیــــــدی ، و بـــــعد مـــــــرا به دستــــــــ خــــاک می سپـــــــردی ..
چـه اشـتـبـاه بـزرگـیسـت.......
تلخ کردن زندگی خود
بـرای کـسـی کـه......... در دوری مـا
شـیـریـن تـریـن لـحـظـات
زنـدگـیـش را سپری مـی کـند.
شبیـــه کســـی شده ام
کــه پشتـــــــ دود سیگــارش با خود می گویــد :
... بایــد تـَرکـــــــ کنـــم !
ســیگــار را...
خانــــه را...
زندگـــی را...
و باز پُــکــی دیگــــر می زند..
به خودت می آیی،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد
تنهایی یعنی این..
نه برای اینکه همه " بخونن " و بگن " عالیه "
برای اینکه " خفه نشم "
همین !!
یه وقتــــــایی هست که جواب همه نگرانیـــات و دلتنگیات
میشــه یه جمله
که میكوبن تو صورتــــت
"بهم گیر نـــــــده، حوصله ندارم ".......!
گاهــــی هیـــچ کــــس را نــداشــتـ ـه بـــاشـــی بهتــــر است
داشتــــن بعضــــی هـــا
تنهــــاتــــرت مـــی کــنــد . . .
م
در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه کردم
روی دیوار میخی بکوب
تا ببینی چقدر دل شکستی
هروقت دلشان را به دست اوردی
میخی را از روی دیوار بکن
تا ببینی چقدر دل به دست اوردی
اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند
سینه ام تکه یخی بگذارید تا بجای معشوقم گریه کند,چشمانم را باز
بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم و آخرین خواسته ی من
از شما اینه که دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم...
Power By:
LoxBlog.Com |